آخر سرش هم به حرف آقا غوله گوش کردم. چهارشنبه پيش رو مرخصي گرفتم. جاي همگي خالي. واقعا خوش گذشت و حالش برده شد اساسي
سه شنبه با شواليه به صورت خيلي اتفاقي گذرمون افتاد به شهر کتاب ونک. خيلي خيلي اتفاقي !!! يه سر رفتيم توش که فقط کتابها رو نگاه کنيم ولي خوب با يه بغل کتاب برگشتيم خونه. 12 تا کتاب برام خريد خود خسيسم که از اين کارا نميکنم :)) حالا هم همشون رو چيدم روي ميز (اون جايي که مال کتابهاي خونده نشده است) و هي نگاهشون ميکنم و هي ذوق ميکنم، هي نگاهشون ميکنم و هي ذوق ميکنم و اين روند همين طور ادامه داره... جالب هم اينجاست که توي اين 4 روز فقط تونسته-م لاي يکيشون رو يکَم باز کنم. آخه فعلا در مرحله ذوق زدگي و جوگيري هستم، به مرحله خوندن نرسيدم هنوز. عجيبم ؛ نه !؟
راستي اين رو هم اينجا بنويسم براي ثبت در تاريخ زندگي کاريم: دوشنبه از دکل رفتم بالا. شواليه جان ميگه دکلش 42 متري بود ولي نه بابا! به نظر من که خيلي بلند بود. فکر کنم کمِ کم هزار متر ميشد!!! براي اينکه به نصاب بگم آنتن رو چجوري نصب کنه و با چه زاويه اي بايد ميرفتم بالا. تا وسطش که رفتم ديدم وقتي پايين رو نگاه ميکنم قلبم توي گوشم ميزنه. داشتم تصميم ميگرفتم برگردم پايين که آقايي که پشت سرم بود بهم گفت: اگه شما براتون سخته ديگه بالاتر نياين
اين جمله همانا و به غيرت زنانه اينجانب برخوردن همانا. خلاصه که تا نوک نوکش هم رفتم بالا. وقتي رسيديم بالا ديدم آقاي پشت سري که داره مياد بالا ، کم مونده نفسش قطع شه . ميخواستم برگردم بگم اگه سختتونه ديگه نياين... که جنبه خودم رو حفظ کردم و چيزي نگفتم
...ولي نميدونين وقتي آدم اون بالا رو دکله و يهو باد مياد و دکل شروع به لرزيدن ميکنه آدم چه حالي ميشه
.بعد از اون کلي حس هاي خوب خوب دارم. زيادتا زيادتا
: دوستان عزيز لازم به يادآوري است
سه شنبه با شواليه به صورت خيلي اتفاقي گذرمون افتاد به شهر کتاب ونک. خيلي خيلي اتفاقي !!! يه سر رفتيم توش که فقط کتابها رو نگاه کنيم ولي خوب با يه بغل کتاب برگشتيم خونه. 12 تا کتاب برام خريد خود خسيسم که از اين کارا نميکنم :)) حالا هم همشون رو چيدم روي ميز (اون جايي که مال کتابهاي خونده نشده است) و هي نگاهشون ميکنم و هي ذوق ميکنم، هي نگاهشون ميکنم و هي ذوق ميکنم و اين روند همين طور ادامه داره... جالب هم اينجاست که توي اين 4 روز فقط تونسته-م لاي يکيشون رو يکَم باز کنم. آخه فعلا در مرحله ذوق زدگي و جوگيري هستم، به مرحله خوندن نرسيدم هنوز. عجيبم ؛ نه !؟
راستي اين رو هم اينجا بنويسم براي ثبت در تاريخ زندگي کاريم: دوشنبه از دکل رفتم بالا. شواليه جان ميگه دکلش 42 متري بود ولي نه بابا! به نظر من که خيلي بلند بود. فکر کنم کمِ کم هزار متر ميشد!!! براي اينکه به نصاب بگم آنتن رو چجوري نصب کنه و با چه زاويه اي بايد ميرفتم بالا. تا وسطش که رفتم ديدم وقتي پايين رو نگاه ميکنم قلبم توي گوشم ميزنه. داشتم تصميم ميگرفتم برگردم پايين که آقايي که پشت سرم بود بهم گفت: اگه شما براتون سخته ديگه بالاتر نياين
اين جمله همانا و به غيرت زنانه اينجانب برخوردن همانا. خلاصه که تا نوک نوکش هم رفتم بالا. وقتي رسيديم بالا ديدم آقاي پشت سري که داره مياد بالا ، کم مونده نفسش قطع شه . ميخواستم برگردم بگم اگه سختتونه ديگه نياين... که جنبه خودم رو حفظ کردم و چيزي نگفتم
...ولي نميدونين وقتي آدم اون بالا رو دکله و يهو باد مياد و دکل شروع به لرزيدن ميکنه آدم چه حالي ميشه
.بعد از اون کلي حس هاي خوب خوب دارم. زيادتا زيادتا
: دوستان عزيز لازم به يادآوري است
دکل از نوع چهارپايه بود و پلکان داشت ولي دليل نميشه فکر کنين کار آسوني بودااااا ، دو نقطه دي
!!!آقاي پشت سري فقط از روي خيرخواهي اون توصيه رو کرد و نه چيز ديگه اي؛ ولي خوب حالا ديگه
!!!آقاي پشت سري فقط از روي خيرخواهي اون توصيه رو کرد و نه چيز ديگه اي؛ ولي خوب حالا ديگه
شواليه اي که در هيچ مرحله اي از زندگي آدم رو تنها نميذاره خيلي دوست داشتنيه ،نه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر