۲۴ بهمن ۱۳۸۶

ای دل غمدیده حالت به شود، دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
این بیت هیچ ربطی به حال من نداره، ولی نمیدونم چرا دلم خواست اینجا بنویسمش. اشکالی که نداره، نه؟
:* راستی یکی از دوست جونا دکترا قبول شده، مبارکه هزارتا هزارتا
میدونی اینکه نوشته های آدم پر از سه نقطه میشه ، نشونه چیه؟
!اینکه دیگه حتی حوصله نداری خودت رو برای خودت هم توضیح بدی، چه برسه به بقیه
یک هفته بدی رو گذروندم، بد بد بد... ولی حالا خوبم و ملالی نیست جز دوری از خودم

اگه یکَم ، فقط یکَم بیخیال بودم همه چی رو به راه بود

یکی منو ببره کارهای عقب افتاده-م رو انجام بده، خودم که فقط بلدم حرص بخورم و به خودم فحش بدم و از خودم ناامید بشم و ولی بازهم همونجوری چسبیده به زمین بمونم و... و به چرخیدن در این دور تسلسل آمیز ادامه بدم
یکی منو بکشه بیرون، بزنه پس گردنم و بگه دنیا داره به راه خودش میره، تو داری جا میمونی ، داری تبدیل میشه به یه آدم عادی، معمولی ، زمینی
پس کجان اون بالهای آرزوهای رنگی رنگی؟
اگه تکون نخوری، چند سال دیگه وضع از اینی هم که هست ناجورتر میشه ها... از ما گفتن بود ، از خودمون هم نشنیدن