۰۶ شهریور ۱۳۸۶

بدون عنوان

صميمي ترين دوستم رو تقريبا 14 ساله که ميشناسم و 11 ساله که به عنوان يکي از مهمترين آدمهاي زندگيم مطرح بوده . مهم نه از اون جهت که در تمام تصميم هاي زندگيم اثر داشته (‌که البته اصلا بي تاثير هم نبوده)‌ ولي مهم از اين جهت که بودنش برام شادي و امنيت رواني به ارمغان آورده. با بودنش خيلي از لحظه هاي ناب زندگيم شکل گرفته. تقريبا تمام ساعتها و روزهاي نوجواني و جوانيمون با هم گذشته. نميدونم اسمش شانس يا قسمت بود که ما اينجوري به چسبونده شديم. ولي هرچي بود خدا رو به خاطرش شکر ميکنم.اون سالها خونه هاي ما فقط يک نصف کوچه با هم فاصله داشت. دوران راهنمايي و دبيرستان رو با هم يک جا بوديم که البته اين به هم چسبيدگي علنا از دبيرستان شروع شد. در يک کلاس و در يک ميز. يعني تصور کنيد ما صبح ساعت 6:30 صبح با هم ميرفتيم پاي سرويس مدرسه (‌از مدرسه تا خونمون خودش يک مسافرت محسوب ميشد. حالا خودتون بگيد چي شد که ما هر دو از همون مدرسه سر در آورديم!) بعد تا بعد از ظهر که مدرسه بوديم و اوج چسبندگي. از مدرسه با هم برميگشتيم. يک ساعت وقت داشتيم تا حاضر بشيم و پيش به سوي کلاس زبان که اونجا باز هم هم ترم بوديم و در يک کلاس و يک ميز. عصر يا شب بود که برميگشتيم خونه و سر کوچه اونها يا ما که ميرسيديم و موقع خداحافظي بود تازه صحبتهامون گل مي انداخت. يعني حتي يکبار نشد که ما کمتر از نيم ساعت جلوي در خونه هامون با هم صحبت کرده باشيم. اصلا فکر نکنيد که اين پايان ماجرا بود! بعد ميرفتيم خونه ولي خدا که تلفن رو ازمون نگرفته بود... و اين روند همين طور سالها ادامه داشت
الان خوب ديگه اوضاع به همون منوال نيست چون اين بهترين دوستم الان نزديک به 5 سال ميشه که از ايران رفته ولي با جرأت ميتونم بگم که ما همونقدر به هم نزديک مونديم. اين رو ايندفعه که اومده بود ايران فهميدم. همونقدر صميمي و نزديک. نميخوام بگم که اين سالهاي دوري هيچ تاثيري بر هيچ کدوم از ما نداشته . بالاخره هر کدوم از ما تو اين 5 سال زندگي خودشو داشته،‌ سرگرمي ها و شرايط خودش رو. ولي بعد از اينهمه وقت بازهم وقتي ديدمش فهميدم اين همون گولي قلي خودمه. حداقل اون قسمتيش که مال من بود هنوز هم مال منه
دوست دارم دوستي خانم

۱ نظر:

M گفت...

دوستی دارم که 16 ساله دوستمه، 6 ساله ایران نیست . هم مدرسه ای بودیم ... بازم بگم یعنی ؟ تا بگم این پستت رو خوب می فهمم ...