دیدین بعضی وبلاگ ها رو هروقت آدم بهشون سر میزنه لبخندش تبدیل به پاپیون میشه بالای سرش گره میخوره. نه به خاطر اینکه موضوع خاص یا مثلا خنده داری توش عنوان شده باشه. نه؛ بیشتر به این خاطرکه اتفاقای روزمره - که ممکنه برای هر کسی هم پیش بیاد- رو با یه لحن خاص، یه جور فانتزیی مطرح میکنه که خواننده هی خوشش میاد خودش رو جای نویسنده وبلاگ بذاره. اصلا بعضی ها با قدرتی که دارن میتونن پیش پا افتاده ترین مسائل رو یه جوری جادویی نشون بدن و هی دل همه رو به تاپ تاپ بندازن.
یه نمونه-ش خود من، از وقتی بعضی پست های آیدا رو راجع به آشپزی خونده-م اصلا نظرم نسبت به آشپزی تغییر کرده - مامان جات خالی D: دیگه از جلوی هر خونه ای رد میشم اول بو میکشم ببین خونه-هه زنده است یا نه (:
اگه الان شوالیه اینجا رو بخونه میگه همون قضیه تام سایره که صد بار برات تعریف کردم دیگه....
به هر حال میخواستم بگم خوبه آدم چندتا از این وبلاگ ها رو بشناسه. چون یادش میمونه همه چی بستگی به پوینت او ویوِ خودش داره... خیلی وقتا یه جور دیگه هم میشه به دور و برمون نگاه کنیم. به عادت هامون، به روزمرگی هامون و حتی رابطه هامون. اونوقت حس هایی رو کشف میکنیم که همیشه بوده-ن ولی گم شده بودن و حالا میشه دوباره پیداشون کرد.
یه نمونه-ش خود من، از وقتی بعضی پست های آیدا رو راجع به آشپزی خونده-م اصلا نظرم نسبت به آشپزی تغییر کرده - مامان جات خالی D: دیگه از جلوی هر خونه ای رد میشم اول بو میکشم ببین خونه-هه زنده است یا نه (:
اگه الان شوالیه اینجا رو بخونه میگه همون قضیه تام سایره که صد بار برات تعریف کردم دیگه....
به هر حال میخواستم بگم خوبه آدم چندتا از این وبلاگ ها رو بشناسه. چون یادش میمونه همه چی بستگی به پوینت او ویوِ خودش داره... خیلی وقتا یه جور دیگه هم میشه به دور و برمون نگاه کنیم. به عادت هامون، به روزمرگی هامون و حتی رابطه هامون. اونوقت حس هایی رو کشف میکنیم که همیشه بوده-ن ولی گم شده بودن و حالا میشه دوباره پیداشون کرد.