چهارشنبه هفته پیش تولد دوست شوالیه بود و ما هم مثل هر سال کمبود وقت رو بهانه کرده بودیم و تا امروز براش کادو نخریده بودیم. امروز دیگه رسما خجالت کشیدیم و چون شوالیه جان، خودش درگیر بود، من پا شدم رفتم دنبال کادو . البته تقریبا میدونستیم چی میخوایم بخریم. لیست کتابهای درخواستی دوست جان رو به هر ترفندی شده بود ازش گرفته بودیم و از کل ماجرا فقط مونده بود خریدارشون
دوستان گرامی، جاتون خالی؛ لیست رو برداشتم و رفتم نشر چشمه ( بدون اینکه مرخصی بگیرم : دی ) بیشتر کتابها رو خریدم و به اسم محمد بیچاره کلی برای خودم تفریحات سالم انجام دادم. به نظرم هیچ چی بیشتر از گشتن تو یک کتاب فروشی خوب برای من خوشحال کننده تر نیست؛ اون هم بعد از این همه وقت کتابگردی نکردن. امروز دوباره لذتش رو کشف کردم. یادم رفته بود
و در راستای یادآوری روزهای خوب گذشته : بازم یادته دوستی قلی جان ؟! : دی
دوستان گرامی، جاتون خالی؛ لیست رو برداشتم و رفتم نشر چشمه ( بدون اینکه مرخصی بگیرم : دی ) بیشتر کتابها رو خریدم و به اسم محمد بیچاره کلی برای خودم تفریحات سالم انجام دادم. به نظرم هیچ چی بیشتر از گشتن تو یک کتاب فروشی خوب برای من خوشحال کننده تر نیست؛ اون هم بعد از این همه وقت کتابگردی نکردن. امروز دوباره لذتش رو کشف کردم. یادم رفته بود
و در راستای یادآوری روزهای خوب گذشته : بازم یادته دوستی قلی جان ؟! : دی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر