۱۰ بهمن ۱۳۸۶
میدونی چی دلم میخواد؟ یه استخر پر از شکلات مایع غلیظ؛ دلم میخواد شیرجه بزنم توش و همه بدنم شکلاتی بشه
اونقدر که سرم رو فرو کنم توش و شکلات قل قل از گوشام بزنه بیرون
بعدش دیگه میدونی چی دلم میخواد؟ از این ریتر اسپرتهای بیسکوئیتی که کل بارش رو بگیرم دستم و از اون گازهای گنده بزنم که لپ هام باد کنه موفع جویدنش
تازه این خیارشور ریزها هم با چیپس و ماست خوشمزه میشه ها
حالا که فکرشو میکنم میبینم یکشنبه، قبل از اینکه برم ماموریت تو کابینت چندتا از این مانچی تند و آتشین ها بود. یعنی هنوزم باید باشه.... خوب حالا از اونا هم دلم میخواد دیگه
.
.
.
میدونی چی شده که همه اینا هی هی میاد جلوی چشمم؟ از دیروز تصمیم گرفته-م هله هوله خوری رو یه مدتی ترک کنم
:D بهتره تا تمام خوراکی های دنیا جلوم به صف نشدن برم
فقط یه چیز دیگه.... تا حالا دیجستیو رو فرو کردی تو نوتلا ؟ اگه این کار رو کردی حتما میدونی که تا وقتی کل بسته-ش رو تموم نکرده باشی ، نمیتونی صحنه رو ترک کنی
اونقدر که سرم رو فرو کنم توش و شکلات قل قل از گوشام بزنه بیرون
بعدش دیگه میدونی چی دلم میخواد؟ از این ریتر اسپرتهای بیسکوئیتی که کل بارش رو بگیرم دستم و از اون گازهای گنده بزنم که لپ هام باد کنه موفع جویدنش
تازه این خیارشور ریزها هم با چیپس و ماست خوشمزه میشه ها
حالا که فکرشو میکنم میبینم یکشنبه، قبل از اینکه برم ماموریت تو کابینت چندتا از این مانچی تند و آتشین ها بود. یعنی هنوزم باید باشه.... خوب حالا از اونا هم دلم میخواد دیگه
.
.
.
میدونی چی شده که همه اینا هی هی میاد جلوی چشمم؟ از دیروز تصمیم گرفته-م هله هوله خوری رو یه مدتی ترک کنم
:D بهتره تا تمام خوراکی های دنیا جلوم به صف نشدن برم
فقط یه چیز دیگه.... تا حالا دیجستیو رو فرو کردی تو نوتلا ؟ اگه این کار رو کردی حتما میدونی که تا وقتی کل بسته-ش رو تموم نکرده باشی ، نمیتونی صحنه رو ترک کنی
۰۳ بهمن ۱۳۸۶
۳۰ دی ۱۳۸۶
۲۶ دی ۱۳۸۶
کاش این مردم دانه های دلشان پیدا بود
.چند روز پیش یه چیزایی شنیدم که فهمیدم وقت بزرگ شدنمه.هر چند دوست نداشته باشمش
اینکه چه بخوام چه نخوام این مرحله جدیدی از زندگیه و یه آدمهایی قرار تو یه موقعیتهایی روم حساب کنن، درباره –م قضاوت کنن و قضاوتهاشون رو به هم منتقل کنن
حالا اگه قراره این آدمها من رو به عنوان یه آدم بالغ بشناسن وقتشه حداقل تو رفتار ظاهریم تغییراتی بدم. وقتشه نیمه بالغ وجودم رو بیشتر از اون یکی نیمه کودک ظاهر کنم. بعضی وقتا بلوغ به این معناست که آدم احساسش رو کنترل شده بروز بده
همشه فکر میکردم شادی ها رو باید نشون داد، علاقه ها رو ، هیجانها رو باید نشون داد، یعنی اگه نشون ندی انگار یه جور در حقشون خیانت کرده باشی و اونوقت دیگه شاید به سراغت نیان. به خاطرهمین خوشحالی یا رضایتم رو از کوچکترین حرف یا رفتار طرف مقابل تو بوغ کرنا میکنم و خودم از هم از اگزجریت کردن این لحظه های رنگی زندگی خوشحال میشم. جایی که ممکنه یه لبخند کوچیک کافی باشه ، یه لبخند گنده و گَل و گشاد تحویل طرف مقابل میدم و برای تایید کارهاشون به جای استفاده از کلمه های کوتا ه و خشک و خالی، از جمله های دراز استفاده میکنم
ولی انگار یه وقتایی اینجور برخوردهای آدم بازتاب خوبی برای خودش نداره. بعضی وقتا حس میکنم با این رفتار اونقدر به طرف مقابل اعتماد به نفس میدم که از اون اعتماد به نفسه علیه خودم استفاده میکنه که : حالا که اینقدر با تصمیم من موافقی حتما یه موضوع دیگه ای تو کاره!!!! .... تا بیای به طرف بفهمونی بابا زیاده روی من در تایید حرف تو جزئی از شخصیت منه، هیچ دلیل دیگه ای نداره به خدا. من اصولا خوشحالی هام رو گنده نشون میدم، تو به خودت نگیر و برداشتهای عجیب نکن
خلاصه دارم به این نتیجه میرسم که آخرش باید این قواعد بزرگونه بازی کردن رو یاد بگیرم. یه کم سیاستمدارانه
اینکه چه بخوام چه نخوام این مرحله جدیدی از زندگیه و یه آدمهایی قرار تو یه موقعیتهایی روم حساب کنن، درباره –م قضاوت کنن و قضاوتهاشون رو به هم منتقل کنن
حالا اگه قراره این آدمها من رو به عنوان یه آدم بالغ بشناسن وقتشه حداقل تو رفتار ظاهریم تغییراتی بدم. وقتشه نیمه بالغ وجودم رو بیشتر از اون یکی نیمه کودک ظاهر کنم. بعضی وقتا بلوغ به این معناست که آدم احساسش رو کنترل شده بروز بده
همشه فکر میکردم شادی ها رو باید نشون داد، علاقه ها رو ، هیجانها رو باید نشون داد، یعنی اگه نشون ندی انگار یه جور در حقشون خیانت کرده باشی و اونوقت دیگه شاید به سراغت نیان. به خاطرهمین خوشحالی یا رضایتم رو از کوچکترین حرف یا رفتار طرف مقابل تو بوغ کرنا میکنم و خودم از هم از اگزجریت کردن این لحظه های رنگی زندگی خوشحال میشم. جایی که ممکنه یه لبخند کوچیک کافی باشه ، یه لبخند گنده و گَل و گشاد تحویل طرف مقابل میدم و برای تایید کارهاشون به جای استفاده از کلمه های کوتا ه و خشک و خالی، از جمله های دراز استفاده میکنم
ولی انگار یه وقتایی اینجور برخوردهای آدم بازتاب خوبی برای خودش نداره. بعضی وقتا حس میکنم با این رفتار اونقدر به طرف مقابل اعتماد به نفس میدم که از اون اعتماد به نفسه علیه خودم استفاده میکنه که : حالا که اینقدر با تصمیم من موافقی حتما یه موضوع دیگه ای تو کاره!!!! .... تا بیای به طرف بفهمونی بابا زیاده روی من در تایید حرف تو جزئی از شخصیت منه، هیچ دلیل دیگه ای نداره به خدا. من اصولا خوشحالی هام رو گنده نشون میدم، تو به خودت نگیر و برداشتهای عجیب نکن
خلاصه دارم به این نتیجه میرسم که آخرش باید این قواعد بزرگونه بازی کردن رو یاد بگیرم. یه کم سیاستمدارانه
۲۴ دی ۱۳۸۶
هر رابطه ای برای اینکه به بلوغ برسه زمان نیاز داره. مدت این زمان هم بستگی به این داره که آدمهای رابطه چقدر به هم شبیه باشن یا چقدر از هم درک درستی داشته باشن. ممکنه چند ماه تا چند سال طول بکشه
تو این مدت آدمها دوستی میکنن، دعوا میکنن، هزار بار قهر و آشتی میکنن تا اینکه زیر بم همدیگه دستشون میآد
تو این گیر و دار یا دو نفر اونقدر با هم مچ میشن که قضاوت کردن راجع به هم رو میذارن کنار و همدیگه رو همونطور که هستن قبول میکنن. بدون اینکه از رفتارهای همدیگه برداشت های عجیب و غریب کنن
یا اینکه آدمها رابطشون رو بر اساس یه سری قاعده و قانون نانوشته میسازن و در طول رابطه سعی میکنن حریم همدیگه رو رعایت کنن؛ یادشون میمونه که خط قرمز های همدیگه رو رد نکنن
بعضی وقتها هم کار به اینجاها نمیکشه و رابطه در حد یه سلام و احوالپرسی گاه به گاه میمونه و هر کسی کار خودش بار خودش آتیش به انبار خودش میشه
یا بازم نه، تو بعضی رابطه ها آدمها بعد یه مدت خیلی متمدنانه به این نتیجه میرسن که کلا اگه هیچ رابطه ای بینشون نباشه، راحت ترن و شما رو به خیر و ما رو به سلامت
تو همه این حالتها زمانه که آدمها رو متوجه نوع رابطه و جایگاهشون تو رابطه میکنه. حالا بعضی ها مثل من، که یا تو برقراری رابطه زیادی هولن یا زیادی خوش بین، هی سعی میکنن تا جایی که میشه این زمان رو کوتاه کنن و یادشون نمی مونه که بابا کوتاه شدن این زمان فقط باعث میشه زوایای درونی آدمهای درگیرِ رابطه پنهان بمونه و اونوقته که وقتی هنوز طرف مقابل داره تو رو محک میزنه، تو تموم گوشه های پنهان روحت رو براش رو میکنی
در مورد من این عریان کردن روح برای آدمهای غریبه به ظاهر آشنا ، هر از گاهی باعث ترک خوردنم میشه که دیگه بند زدنش هم به این سادگیها نیست
حالا کو آدمی که عبرت بگیره؟!!! صد بار دیگه هم بشه بازم همینه که هست
تو این مدت آدمها دوستی میکنن، دعوا میکنن، هزار بار قهر و آشتی میکنن تا اینکه زیر بم همدیگه دستشون میآد
تو این گیر و دار یا دو نفر اونقدر با هم مچ میشن که قضاوت کردن راجع به هم رو میذارن کنار و همدیگه رو همونطور که هستن قبول میکنن. بدون اینکه از رفتارهای همدیگه برداشت های عجیب و غریب کنن
یا اینکه آدمها رابطشون رو بر اساس یه سری قاعده و قانون نانوشته میسازن و در طول رابطه سعی میکنن حریم همدیگه رو رعایت کنن؛ یادشون میمونه که خط قرمز های همدیگه رو رد نکنن
بعضی وقتها هم کار به اینجاها نمیکشه و رابطه در حد یه سلام و احوالپرسی گاه به گاه میمونه و هر کسی کار خودش بار خودش آتیش به انبار خودش میشه
یا بازم نه، تو بعضی رابطه ها آدمها بعد یه مدت خیلی متمدنانه به این نتیجه میرسن که کلا اگه هیچ رابطه ای بینشون نباشه، راحت ترن و شما رو به خیر و ما رو به سلامت
تو همه این حالتها زمانه که آدمها رو متوجه نوع رابطه و جایگاهشون تو رابطه میکنه. حالا بعضی ها مثل من، که یا تو برقراری رابطه زیادی هولن یا زیادی خوش بین، هی سعی میکنن تا جایی که میشه این زمان رو کوتاه کنن و یادشون نمی مونه که بابا کوتاه شدن این زمان فقط باعث میشه زوایای درونی آدمهای درگیرِ رابطه پنهان بمونه و اونوقته که وقتی هنوز طرف مقابل داره تو رو محک میزنه، تو تموم گوشه های پنهان روحت رو براش رو میکنی
در مورد من این عریان کردن روح برای آدمهای غریبه به ظاهر آشنا ، هر از گاهی باعث ترک خوردنم میشه که دیگه بند زدنش هم به این سادگیها نیست
حالا کو آدمی که عبرت بگیره؟!!! صد بار دیگه هم بشه بازم همینه که هست
۲۳ دی ۱۳۸۶
۱۸ دی ۱۳۸۶
اشتراک در:
پستها (Atom)