۰۵ دی ۱۳۸۶

کاش میتونستم دهنم رو باز کنم و به کلمه های عصبانیم اجازه بدم مثل سیل بریزن بیرون و محکم بخورن تو صورت اون کسی که واستاده جلوم و خودش رو زده به منگی و مشنگی. شاید ضربه این کلمات اونو به خودش بیاره. شاید از این حالت کندذهنی در بیاد. شاید به اندازه یه سر سوزن تو زندگیش فکر کنه
آدمهایی که تو مسائل منطقی زندگی (مثلا کار) عین کسایی رفتار میکنن که تو خواب راه افتادن و دائم به در دیوار میخورن، به هم می ریزنم. آدمهایی که مسیری رو طی میکنن بدون اینکه بدونن کجا میخوان برن. بدون اینکه هیچ ویی-یویی از جاده مقابلشون داشته باشن. همین طوری حرکت میکنن با جریان باد، همین طوری الابختکی. هر کی تو راهشون سبز بشه، چشماشون رو میبندن و افسارشون رو میدن دستش. البته اگه اصلا چشمی براشون مونده باشه
ای کاش اون قدر جرات داشتم که زیپ این دهن لعنتیم رو باز کنم و داد بزنم با تمام وجود. بد و براه بگم، با تمام وجود. همونطوری که تو خوابم داد میزدم... کاش میتونستم تو اوج عصبانیتم، حتی اگه حس کردم لازمه، وسایلی رو که دم دستمه بردارم و پرت کنم تو دیوار که صدای شکستنشون آرومم کنه. همون طوری که تو خوابم این کار رو کردم... شاید اگه نمی ترسیدم از اینکه این بغض لعنتی باعث لرزیدن صدام بشه، فکر کردن به این موقعیت اینقدر هم دور از ذهن نبود. حداقل نه اونقدری که الان هست
اما همه این کارها اونقدری راحتم نمیکنه که بتونم یه جمله ای پیدا کنم به این آدم، به این بازیچه، بفهمونم بابا خیلی بدبختی. خیلی بیشتر از اونی که خودت فکر میکنی

ولی حتی فکر کردن به اینها هم خسته ام میکنه. خیلی خسته. دست آخر با خودم فکر میکنم بی خیال. من کجا،اینجا کجا؟ این نبود اون چیزی که دنبالش بودم؛ بود؟

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام دوست نوی من !
نوشته های تو را دارم میخوانم . جدید و قدیم . یک جوری دلت میخواهد کلاسیک بنویسی اما ساده نگاری قلقلکت میدهدبه هر حال من خواننده نوشته های تو شده ام . کتاب بخوان تا بهتر بنویسی .
یا حق .
.

ناشناس گفت...

salam ; vaghean ke to mano mikoshti ba in azmayeshgahe amvaj.
dalam kheyli tang shode ;mikham kalamo bekoobam be ........
merci ke mano bordi be door dasthaaaa.

ناشناس گفت...

!!!هوم،پس خوندی
:D