ديروز رفتيم بنگاه آخرين بخش پول خونه-هه رو هم داديم و ديگه رسماً مال خودمون شد. مال خودِ خودمون. ديگه خونه-هه تبديل شده به خونه-مون. امروز ميريم که کليدهاش رو هم تحويل بگيريم. شواليه ازم خواسته يه آيِنه و قرآن کوچيک بيارم که دست خالي نباشيم. يه حس عجيبي بهم دست داد وقتي اين حرف رو زد. نميدونم چرا ولي تازه فهميدم چي شده. ما قراره تا چند وقت ديگه با هم تو اين خونه که مال خودمونه - خودِ دوتاييمون - زندگي کنيم :) تا ديروز بيشتر از صد بار بهش فکر کرده بودم، تجسمش کرده بودم؛ حتي تو ذهنم وسايلش رو چيده بودم اما اينجوري حسش نکرده بودم
درسته که الان هنوز فقط يه چهارديواري خاليه ولي... حس خوبيه. خوشحالم و دارم سعي ميکنم جو گيريم رو پنهان کنم
درسته که الان هنوز فقط يه چهارديواري خاليه ولي... حس خوبيه. خوشحالم و دارم سعي ميکنم جو گيريم رو پنهان کنم
بالا بالايي مرسي به خاطر همه چي
۳ نظر:
Wow! tabrik migam :*
darzemnanesh, man Nabordam khodamo sare kar emrooz :P
vaaaay, maryami khoshbehalet ;)
manam ke alan ino khoonadam kheili hese ajibi behem dast dad :)
bavaram nemishe hanooz.
ارسال یک نظر