۱۴ مهر ۱۳۸۶

بالاخره جلد دوم هري پاتر رو خريدم. ديروز ديگه رسماً چشمام داشتن از حدقه در ميومدن. از صبح تا عصر که برنامه هري پاتر خواني داشتم :) بعد سريال يک وجب خاک و بعدش هم اغما شروع شد. بعد از اغما يانگوم داشت و بعدترش هم ميوه ممنوعه !‌ حالا شما بگين حق داشتم آخر شب با يه استامينوفن کدئين بخوابم يا نه؟
و اصولا يه سوال اساسي تر: چرا اينقدر جمعه بي برنامه اي داشتم ( البته غير از قسمت صبح تا عصرشو ميگماااا)که همش پاي تلويزيون رفت؟ آهاي دوستان ! بابا بياين يه برنامه بذاريم همو ببينيم. آخه اين چه وضعيه!؟

براي خودم يه کيف اسپرت خوشگل خريدم. دقيقاً نميدونم چه رنگيه. نارنجي يا مسي يا چيزي بين اين دوتا. ولي هر چي هست خيلي دوسش دارم. از صبح که با خودم آوردمش ، گذاشتمش روي ميز کنار دستم ؛ هي نگاش ميکنم و هي ذوق ميکنم
تازه با يه پليور رنگي رنگي هم رفتم به استقبال لباسهاي زمستوني که عاشقشونم. اصلا يکي از دلايلي که پاييز و زمستون رو دوست دارم همين پليورهاي رنگارنگه

۴ نظر:

M گفت...

منم لباس زمستونی هامو دوست دار، شال گردن و جوراب حوله ای ... بعدشم اصن بیا دوتایی نریم سر کار :>

... گفت...

باشه دوستم.پس تو هم موافقي!؟
عجيب دلم يه مرخصي 6 ماهه با حقوق و مزايا ميخواد
:D

خوب چي ميشه مگه....؟

ناشناس گفت...

منم دلم کیف خواست هی!ا

ناشناس گفت...

منم دلم کیف خواست هی!ا