۲۵ شهریور ۱۳۸۶

امروز شش روزه که تهران نيستم. مأموريتم؛ بم. اين يعني اينکه شش روزه تا چشم به هم ميزنم روز تموم ميشه.اين يعني اينکه ديگه از خميازه هاي کسالت بار تو قلعه خاکستري خبري نيست.اين يعني شش روز تحرک مغزي. ولي
همه اينا در مقابل شش روز نديدن شواليه خان به شدتِ به شدتِ به شدت رنگ باختن
تازه امروز بعد از پنج روز کار، نميدونم چرا يکدفعه همه چيزشبکه از کار افتاد. حتي قسمت هايي که قبلا راه اندازي کرده بوديم ديگه کار نميکنن

تو اين مدت چندتا فيلم ديدم.دوتاش رو دوست داشتم
The Recruit و Beyond borders
يه جمله داشت The Recruit
At the end of the day this what we do is our job, not what we are. We decide who we are
نمدونم چرا اين جمله بدجوري فکرم رو مشغول کرده. واقعا ميشه اين جوري بود؟
به جمله-هه فکر ميکنم و به اون نتيجه اي که راضيم کنه نميرسم

امروز رفتم براي خودم سه تا چيپس خريدم. با طعم هاي پيازوجعفري،‌ سرکه نمکي و يه دونه هم کچاپ. به همراه ماست چکيده ، زيتون و يک بسته بيسکوئيت شکلاتي. ميخوام براي خودم يه جشن کوچيک راه بندازم. چندتا آهنگ دوست داشتني هم دارم.هواي اتاق سرده (‌وسط شهريور،‌ بم ، هواي سرد. کي باورش ميشه؟ ولي به مدد فن کوئلهاي پرتوان هتل که نميشه خاموششون هم کرد باور کنين دور از ذهن نيست!‌) با خوراکي ها ميخزم زير پتو و گوشي رو ميزارم کنارم. زنگ ميزنم به شواليه ؛‌ گوشي رو ميذارم رو مد اسپيکر تا صداش پخش بشه زير پتو. خودش نيست ولي صداش که هست

براي خودم جشن ميگيرم

۲ نظر:

ناشناس گفت...

dus daram gahi baraye khodam jashn begiram mese kari ke to dari mikoni
:)

ناشناس گفت...

pas man taghriban har rooz baraye khodam jashn migiram :) ...shad bashi ...shabnam