۲۱ شهریور ۱۳۸۶

واقعا وقتي نوشته هاي اين صفحه بنفش رو ميخونم نميدونم چه احساسي بهم دست ميده؟ حتي نميفهمم اين احساس خوبه يا بده! شايد يه جوري نوشته هاش منو تو بهت ميبره. اين که يک آدم چقدر ميتونه مقاوم باشه
تا حالا سرگذشت خيلي از آدمهاي بزرگ رو خوندم که با وجود مشکلاتي که داشتن (‌حالا هر جور مشکلي که ميخواد باشه، جسمي، مالي، عاطفي و ...) تونستن به جاهايي برسن که تعجب و شايد تحسين همه رو باعث بشن. اما اين آدمها دور از منند.به من ربطي ندارن و براي من فقط آدمهاي توي کتاب به حساب ميآن
ولي وقتي نوشته هاي صاحب صفحه بنفش رو ميخونم ، حس ميکنم اين آدم هم يکي از هموناست با اين تفاوت که تو هيچ کتابي نيست ولي به من نزديکه ، من ميشناسمش. مال دنياي منه و خلاصه اين آدم قابل لمسه برام
قصد بزرگنمايي ندارم که البته به نظر من کم هم بزرگ نيست اين دوستم؛‌ فقط ميخوام يادآوري کنم ( به خودم و نه کس ديگه اي) که آدمهاي بزرگ حتما اونهايي نيستن که راجع بهشون مينويسن، کارها و زندگيشون رو به تصوير ميکشن يا حرفاشون رو نقد ميکنن
آدمهاي بزرگ همين جا هستن. همين نزديکي ها
آدم بزرگ کسيه که سعي ميکنه خودش رو نبازه حتي اگر شرايط زندگي اصلا باهاش جور نيست
و به جاي نشستن و غصه خوردن براي چيزهايي که از دست داده، قدر اونايي رو که داره بيشتر ميدونه. به جاي اينکه زانوي غم بغل کنه، هر جوري شده راه خودشو پيدا ميکنه و جلو ميره
آدميه که وقتي نوشته هاش رو ميخوني به جاي تاسف خوردن به حال اون ، براي خودت متأسف ميشي

ميخوام با خوندن اين پست هميشه يادم باشه همين نزديکي ها، آدمي هست که من نصفه و نيمه و مجازي ميشناسمش ولي تونسته سمبل مقاومت بشه برام

دلم ميخواد يکي از معجزه هاي خدا رو زود زود ببينم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

منم همین چند روز پیش خیلی نزدیک دلم از اون معجزه ها خواست... می فهمم معجزه خواستن رو