من امروز خوبم. اگه اين رئيس رؤساي کاري بگذارند من خوبم. امروز تصميم گرفته ام نگذارم کسي حالم رو بد کند.با مشورت شواليه جان به اين نتيجه رسيدم که بايد در کمال آرامش رفتار کنم. درست مثل آقاي پتيبل. آقاي پتيبل رئيسم است در شرکت و من اين اسم رو براي اين روش گذاشته ام که درست به همان اندازه که در بچگي از ديدن آقاي پتيبل در کارتون لوسي مي (چي بود اسم کارتون؟) حرص ميخوردم ، به همان اندازه هم از دست اين آدم عصبي ميشم
بايد مثل خودش باشم و در کمال آرامش آن چيزي رو که ميخوام انجام بدهم . البته بايد يک چيز ديگه رو هم تمرين کنم. رک و صريح بودن رو با حقظ همون مرتبه از آرامش . بايد ياد بگيرم چطور آنچه رو ميخوام و ميدونم درسته بدون رودربايستي بگم. اين باعث ميشه خيلي از حس هايي که تا حالا عذابم ميدادند رو کمتر تجربه کنم
مثل ديروز. ديروز انگار همه چي با من لج کرده بود. حتي اين بلاگ سپات که باز نميشد تا من بيام کمي تا اندازه اي غرغر کنم و راحت بشم. حالا براي اينکه يادم نره ديروز بهم چي گذشت چيزي رو که ديروز نوشته بودم ميگذارم اينجا تا درس عبرتي باشد براي خودم و خودمون
بايد مثل خودش باشم و در کمال آرامش آن چيزي رو که ميخوام انجام بدهم . البته بايد يک چيز ديگه رو هم تمرين کنم. رک و صريح بودن رو با حقظ همون مرتبه از آرامش . بايد ياد بگيرم چطور آنچه رو ميخوام و ميدونم درسته بدون رودربايستي بگم. اين باعث ميشه خيلي از حس هايي که تا حالا عذابم ميدادند رو کمتر تجربه کنم
مثل ديروز. ديروز انگار همه چي با من لج کرده بود. حتي اين بلاگ سپات که باز نميشد تا من بيام کمي تا اندازه اي غرغر کنم و راحت بشم. حالا براي اينکه يادم نره ديروز بهم چي گذشت چيزي رو که ديروز نوشته بودم ميگذارم اينجا تا درس عبرتي باشد براي خودم و خودمون
August 18, 2007
امروز نميدونم چه ام شده.اينقدر بي حوصله ام که تقريبا دارم به تمام آدمهاي دور و برم هم اين بي حوصلگي رو منتقل ميکنم. اصلا دوست ندارم منبع انرژي منفي باشم اما امروز ظاهراً هستم و بدتر از اون هم اينکه حتي دليلش رو نمي دونم
ديروز از ماموريت برگشتم. امرو ز تهرانم و بعد از 4 روز کنار شواليه. اين قاعدتا بايد حالم رو خوب کنه ولي نمي دونم چرا اينقدر بي حوصله ام. برخلاف دو سال گذشته، امسال انگيزه هاي کاريم به شدت افت کرده. روزهايي که تهرانم و کار اجرايي ندارم هيچ شوقي به مطالعه ندارم. ساعت که نزديک 2 و 3 ميشه ديگه رسما منتظر تعطيل شدن هستم و هي هي نگاهم به اين ساعته که گاهي عقربه هاش به نظر خسته ميان و اصلا قصد حرکت ندارن. ولي همين که ساعت 5 ميشه و صداي کارتهاي ساعت زني بلند ميشه، انگار عقربه ها هم از خواب بيدار ميشن. تا ميام به خودم بجنبم عقربه ها ميان و من رو پشت سر ميذارن و تازگي ها هميشه هم برنده ميشن
احتمالا دچار روزمرگي شدم. ميدونم که بايد خودمو نجات بدم ولي نميدونم چجوري. شايد هم مدونم و خودم نميخوام
احساس ميکنم به يک تعطيلي احتياج دارم. از اون تعطيلي هاي زمان بچگي . تعطيلي تابستوني. همونقدر کش دار که آخرش خودمون هم خسته ميشديم. ولي کو ؟
برم که دوباره موتور غر زني داره روشن ميشه و معلوم نيست آخرش به کجا ختم بشه
امروز نميدونم چه ام شده.اينقدر بي حوصله ام که تقريبا دارم به تمام آدمهاي دور و برم هم اين بي حوصلگي رو منتقل ميکنم. اصلا دوست ندارم منبع انرژي منفي باشم اما امروز ظاهراً هستم و بدتر از اون هم اينکه حتي دليلش رو نمي دونم
ديروز از ماموريت برگشتم. امرو ز تهرانم و بعد از 4 روز کنار شواليه. اين قاعدتا بايد حالم رو خوب کنه ولي نمي دونم چرا اينقدر بي حوصله ام. برخلاف دو سال گذشته، امسال انگيزه هاي کاريم به شدت افت کرده. روزهايي که تهرانم و کار اجرايي ندارم هيچ شوقي به مطالعه ندارم. ساعت که نزديک 2 و 3 ميشه ديگه رسما منتظر تعطيل شدن هستم و هي هي نگاهم به اين ساعته که گاهي عقربه هاش به نظر خسته ميان و اصلا قصد حرکت ندارن. ولي همين که ساعت 5 ميشه و صداي کارتهاي ساعت زني بلند ميشه، انگار عقربه ها هم از خواب بيدار ميشن. تا ميام به خودم بجنبم عقربه ها ميان و من رو پشت سر ميذارن و تازگي ها هميشه هم برنده ميشن
احتمالا دچار روزمرگي شدم. ميدونم که بايد خودمو نجات بدم ولي نميدونم چجوري. شايد هم مدونم و خودم نميخوام
احساس ميکنم به يک تعطيلي احتياج دارم. از اون تعطيلي هاي زمان بچگي . تعطيلي تابستوني. همونقدر کش دار که آخرش خودمون هم خسته ميشديم. ولي کو ؟
برم که دوباره موتور غر زني داره روشن ميشه و معلوم نيست آخرش به کجا ختم بشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر