۲۵ اسفند ۱۳۸۷

هی هی زودتر شب شه، زنگ بزنی.... من که از هیجان مُردم دختر
و البته هیجانم از ندونستن نتیجه نیست که، از انتظار برای شنیدن جزئیاته

۱۹ اسفند ۱۳۸۷

داشتم آرشیو وبلاگ نازلی رو میخوندم :

مامان- باباتو فرستادم بره ماهی بخره. ببین نجف توصیه‌ای نداره؟
پ.ن: توضیح لازم داره؟

بعد از خوندنش یه چیزی بودم در حد انفجار اتمی، فقط خدا رو شکر آخرای ساعت کاری بود و همه از بند جیم استفاده کرده بودن وگرنه من اخراج میشدم! :)) :))
این ورژن کچل خواهرکی رو هم عاشقش شدم رسمن. یعنی اصلا بی نظیره :*
در راستای تحقق اهداف گذشته چندین و وچند ساله و با سوءاستفاده (حسن استفاده البته) از سفربودگی شوالیه محترم، به اطلاع کلیه اقوام و آشنایان میرساند که : اینجانب از دیروز تبدیل به یک کچل کله هویجی شدم :*
آخ جون.... مبارکم باشه :)
نمی دونم چرا وقتی خانوم فرشته جون، آرایشگر مربوطه (راستی چرا اسم همه خانومای آرایشگاهی فرشته َست؟!) تیخ رو گذاشت و قشنگ موهام رو از بیخ گردنم برید، کل آرایشگاه همه با هم یه "وااااااااای" بلند کشیدن!
-------------------
آآآی ولی کیف داره وقتی میرم حموم :ي

۱۷ اسفند ۱۳۸۷

مرمر خانوم همون موقع که اس ام اس زدی که یه خبر دارم که اگه بشنوی کُپ میکنی، حدس زدم ...
قدم نورسیده! آشنای قدیمی مبارک باشه دوستم :)