دلم میخواد تو خونه خودمون (یعنی خونه مامان اینا !) باشم. پاییز باشه و آفتاب پاییزی پهن شده باشه رو زمین اتاقم. هوا یه کم بفهمی نفهمی سرد باشه (از این وقتا هست که نوک انگشتای آم سرد میشه)... اونوقت برم بخوابم رو زمین تو آفتاب، جوری که پشتم رو گرم کنه و گرماش کم کم به همه بدنم نفوذ کنه. کتاب رو بگیرم دستم و همین طور خوش خوشان بخونم تا یه جایی که پلک هام سنگین شه و کم کم خوابم ببره. اونوقت خواب تو رو ببینم که تو پارک باغ ملی کرمان نشستیم و چمن ها رو مشت مشت می ریزیم رو سر و روی هم و مواظبیم که خواسمون باشه وقتی کسی میاد خل بازی هامون رو قطع کنیم
دلم میخواد تو خونه خودمون (یعنی خونه مامان اینا !) باشم. پاییز باشه و آفتاب پاییزی پهن شده باشه رو زمین اتاقم. هوا یه کم بفهمی نفهمی سرد باشه (از این وقتا هست که نوک انگشتای آم سرد میشه)... اونوقت برم بخوابم رو زمین تو آفتاب، جوری که پشتم رو گرم کنه و گرماش کم کم به همه بدنم نفوذ کنه. مامان بیاد بخوابه کنارم و شروع کنیم به حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن. من از دوستهام بگم و اون از دوستهاش و همه کسایی که میشناسیم. سپیده از بیرون بیاد و سه تا پیتزا خریده باشه و سه تایی با هم تصمیم بگیریم بریم چیتگر. چیتگری که عاشق پاییزشم
دلم میخواد تو خونه خودمون (این دفعه دیگه واقعا مال خودمون رو میگم!) باشم. پاییز باشه و آفتاب پاییزی پهن شده باشه رو زمین. هوا یه کم بفهمی نفهمی سرد باشه (از این وقتا هست که نوک انگشتای آم سرد میشه)... اونوقت برم بخوابم رو زمین تو آفتاب، جوری که پشتم رو گرم کنه و گرماش کم کم به همه بدنم نفوذ کنه.( شاید تو زندگب قبلیم گربه بودم من خوب!) عود روشن کنم و چایی نعناع و کیت کت بیارم بذارم کنارم. اون سلکشن موسیقی جادویی رو بذارم تو دی وی دی پلیر و پلِی.... عصری هم قرار باشه مرجان و مهبد و مونا بیان خونه ما. مثل اون موقع ها که همه با هم بودیم و هنوز هر کدوم یه گوشه ای پرتاب نشده بودیم
در مورد خودم و خودت ولی دلم خونه نمی خواد. نه.... دلم میخواد من و تو باشیم با دو تا دوچرخه و دو تا کوله.... و جاده. یه جاده که تا آخر پاییز ادامه داشته باشه
دلم میخواد تو خونه خودمون (یعنی خونه مامان اینا !) باشم. پاییز باشه و آفتاب پاییزی پهن شده باشه رو زمین اتاقم. هوا یه کم بفهمی نفهمی سرد باشه (از این وقتا هست که نوک انگشتای آم سرد میشه)... اونوقت برم بخوابم رو زمین تو آفتاب، جوری که پشتم رو گرم کنه و گرماش کم کم به همه بدنم نفوذ کنه. مامان بیاد بخوابه کنارم و شروع کنیم به حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن. من از دوستهام بگم و اون از دوستهاش و همه کسایی که میشناسیم. سپیده از بیرون بیاد و سه تا پیتزا خریده باشه و سه تایی با هم تصمیم بگیریم بریم چیتگر. چیتگری که عاشق پاییزشم
دلم میخواد تو خونه خودمون (این دفعه دیگه واقعا مال خودمون رو میگم!) باشم. پاییز باشه و آفتاب پاییزی پهن شده باشه رو زمین. هوا یه کم بفهمی نفهمی سرد باشه (از این وقتا هست که نوک انگشتای آم سرد میشه)... اونوقت برم بخوابم رو زمین تو آفتاب، جوری که پشتم رو گرم کنه و گرماش کم کم به همه بدنم نفوذ کنه.( شاید تو زندگب قبلیم گربه بودم من خوب!) عود روشن کنم و چایی نعناع و کیت کت بیارم بذارم کنارم. اون سلکشن موسیقی جادویی رو بذارم تو دی وی دی پلیر و پلِی.... عصری هم قرار باشه مرجان و مهبد و مونا بیان خونه ما. مثل اون موقع ها که همه با هم بودیم و هنوز هر کدوم یه گوشه ای پرتاب نشده بودیم
در مورد خودم و خودت ولی دلم خونه نمی خواد. نه.... دلم میخواد من و تو باشیم با دو تا دوچرخه و دو تا کوله.... و جاده. یه جاده که تا آخر پاییز ادامه داشته باشه