داشتم آیدا میخوندم؛ یه دفعه هی هی دلم خواست برم نمایشگاه کتاب با دوستای قدیمیم. مثل اون موقع ها که با دوستی قلی خانوم میرفتیم از صبخ تا عصر و کلی برا خودمون زندگی میکردیم. یادمه اون موقع ها نمایشگاه مطبوعات هم بود. الان هم هست؟
از وقتی پای ثابت کارهای فرهنگیم رفته دیگه نه از نمایشگاه کتاب رفتنهای طولانی خبری هست و نه از سینما و تئاتر و نه حتی از انقلاب گردیهای دوست داشتنیمون.خلاصه که بازارمون کساد شده
راستی دوستی قلی جان یادته اون سال رو که با فرناز رفتیم نمایشگاه؟ نوشابه خوردنش یادته؟ !!! :)) یا اون سالی که مریم آبله مرغون گرفته بود؛ یادته انتشارات روشنگران ؟
دوستی قلی خانوم 2 هفته دیگه داره میاد و حدودا 20 روز میمونه. کلی تا دلم براش تنگ شده. با اینکه میدونم تو این سه چهار باری که اومده نشده اونقدر که میخواستم ببینمش و دوباره دوقلو های افسانه ای بشیم، ولی همینشم برام غنیمته
این نوستالوژی ها هم بعضی وقتا رسماً آدم رو از کار و زندگی میندازه ها... حالا دیگه من تا شب همینم
راستی مرجی خانوم تو هم که اون سال نمایشگاه کتاب رفتنمون رو با کلی بار و بنه یادتِ ! : دی