۲۴ مهر ۱۳۸۶

يادت باشه تو هر اتفاقي که ميفته بايد چيز جديدي کشف کني. حتي تو اتفاقهاي به ظاهر روزمره و تکراري. مودم ها رو يادته!؟ پس دنبالشون بگرد. فقط از سر عادت يه سري کارها رو تکرار نکن. بايد به ذات کاري که ميکني دقت کني و راه حلهاي مختلفي رو امتحان کني
اينا رو نوشتم که يادم باشه وقتي يه کاري رو انجام ميدم و چند بار ميبينم به نتيجه دلخواهم نميرسم بايد روشم رو عوض کنم چون حتماً يه جاي کار مشکل داره. نه اينکه هي همون کارها رو تکرار کنم به اميد اينکه اين دفعه جواب بده. نه دخترجان! بايد ديدت رو به زندگي عوض کني
.
.
.
من الان نشسته ام پاي اينترنت ، با يه ليوان چايي داغ که تو ماگ خودم مزه اش چند برابر ميشه به اضافه يه بسته شکلات تلخ و يک عدد ويفر ميوه ايي مورد علاقه-م
تو قلعه ام اما بعد از مدتها فعلا ازش متنفر نيستم چون ميشه گفت خاليه و جز من و دو سه نفر ديگه کسي تو شرکت نيست. اتاق ما هم که خاليه و خودمم و خودم. موسيقي مورد علاقه ام رو هم گذاشتم و دارم وبگردي و وبنويسي! ميکنم گاهي هم آهنگ دانلود ميکنم البته با سرعت بالا. : دي
دليل اين که اين موقع اينجا نشستم هم اينه که شواليه اومده بالا(‌منظورم تو ساختمون ما-ست)‌و داره با دوستش ( اَه اَه اَه ) يعني مديرعامل خان صحبت ميکنه *1. من هم کارتم رو کشيدم و منتظرم کارش تموم شه. البته از قبل بهم هشدار داده که شايد کارش تا دو ويا سه ساعت ديگه هم طول بکشه :( - اينو ميگه که من برم خونه ولي من هم که از رو نمي رم ! – به جاش من هم فرصت رو غنيمت شرده-م و دارم به وبگرديم ميرسم (البته بهتره بگم به وبگردي هام ادامه ميدم چون امروز از اون روزهايي بوده که من به شغل شريف آرشيو وبلاگ مردم خوني مشغول بودم!) *2
پ.ن*1: وقتي آدم ميگه مدير عامل، ‌معمولا يه آدم جا افتاده تو ذهن همه نقش ميبنده ولي مدير عامل ما فنچوله. يه بچه 28 ساله!!! هاهاها . بالاخره من بايد يه جوري حرصم رو از دستش خالي کنم يا نه
پ.ن*2: در پرانتز: سوء تفاهم نشه هاااا،‌خوب، کار نبود! ... {شواليه جان ميدونم با خوندن اين جمله قيافه-ت چه شکلي شده :))}خدايي اين شرکت ما هم شده مثل مملکتمون. نميدونم اينجا چجوري سر پاست؟! همه که بيکارند پس کي پروژه ها رو مي چرخونه؟
.
.
.
ما ديگه کم کم بريم خونه که مادر شواليه خان قيمه نذري پخته. پس پيش به سوي شکم

هیچ نظری موجود نیست: