۳۰ مهر ۱۳۸۶

!درخت زيباي من

ديروز که رفتم خونه ديدم درخت عزيزم رو قطع کردن. جلوي پنجره اتاقم يه درخت بود که دوست 17 ساله ام به حساب ميومد. .زوروروکاي خودم بود
....
بچه که بوديم آپارتمان-مون اينقدر سوت و کور نبود که. تو ساختمون حدود 20 تا بچه بوديم و همه تقريبا تو يک رده سني، فوقش با دو سه سال اختلاف سن. مامان و باباهاي هممون هم تقريبا با هم دوست بودن و اکثرمون رفت و آمد خانوادگي داشتيم. صبح ساعت 9و10 که ميشد همه ميومديم تو حياط تا ظهر.ظهر همه ميرفتن خونه که ناهار بخورن و ديگه تا ساعت 4 و 5 بچه ها حق نداشتن بيان بيرون تا آفتاب بخوابه. عصري دوباره بازي شروع ميشد و تا آخر شب ادامه داشت. اون روزها بزرگترين خوشي هاي زندگيمون همين بود. ديدن همديگه و بازي کردن. هيچ وقت خاطره قايم موشک هايي که اون موقع ها بازي ميکرديم از ذهنم پاک نميشه. بازيي که تا 15،16 سالگي هم ادامه داشت و همچنان هممون ازش لذت ميبرديم
.بگذريم ،‌ميخواستم از زوروروکام تعريف کنم ...
اون روزها کارسازترين تنبيه مامانم وقتي کار بدي انجام ميدادم اين بود که مثلا به مدت يک روز اجازه نميداد براي بازي کردن برم تو حياط . تنبيه بزرگي بود و اغلب هم کارساز؛ چون گاهي فقط تهديد به محروم شدن از حياط بود که ميتونست منعم کنه از انجام دادن يا ندادن کاري
ميدوني اون روزهايي که مجبور به توي خونه موندن ميشدم از خدا چي ميخواستم ؟ اينکه اين درخت کوچولوي جلوي پنجره يه روزي اون قدر بزرگ بشه که قدش به پنجره اتاقم برسه و من بتونم از شاخه هاش بگيرم و يواشکي برم اون پايين تو حياط
.ولي اون موقع ها درختم خيلي کوچولو بود
....
سالها گذشت و اون حياط رفتن ها هي کمتر کمتر شد. (جوري که من الان خيلي از اون دوستاي صميمي رو که زماني تو عالم بچگي براي هم ميمرديم، 10 ساله که نديدم. با اينکه يه ديوار بيشتر با هم فاصله نداريم!!!) تو همه اين مدت ولي من حواسم به درختم بود که داره بزرگ و بزرگ تر ميشه و من رو به آرزوم نزديک ميکنه
....
زوروروکاي من ديگه هم قد پنجره-م شده بود و يکي دو سال بود که منو به آرزوم رسونده بود. ما باهم دوستاي قديمي بوديم. .دوستهاي 17 ساله! با اينکه هيچ وقت نشد از شاخه هاش بگيرم و برم توي حياط ولي اون به قولش عمل کرده بود
....
ديروز که از سر کار برگشتم خونه ديدم ديگه نيست. باورم نميشد. زوروروکاي من رو قطع کرده بودن چون شاخه هاش جلوي نور همسايه طبقه پايين رو گرفته بود!!! آدم هاي کوته فکرِ خودخواهِ نامرد. آخه چطوري تونستن؟؟؟
)): هنوزم باورم نميشه که اگه پرده رو بزنم کنار ديگه اونجا نيست
....
:*دلم برات تنگ ميشه دوست قديمي

هیچ نظری موجود نیست: