۰۸ مهر ۱۳۸۶

ديروز زود اومدم خونه. داشت برنامه ماه عسل رو ميداد. با اينکه از مجري اين برنامه-هه خيلي بدم مياد و به نظرم اِندِ آدم متظاهره ولي چون بي کار بودم نشستم برنامه-اش رو ديدم. مهمون برنامه خانومي بود به نام ترانه ميلادي. خانم ميلادي در سن 14 يا 15 سالگي به دليل يک بيماري ويلچير نشين شده ولي به قول خودش معلوليت باعث شده چشمش به روي چيزهايي باز بشه که خيلي ازما آدمهاي سالم (منظورم از نظر جسميه) حتي بهشون فکر هم نميکنيم. با اينکه معلوليت براش سختيهايي رو به همراه داشته که حتي درکش براي ما سخته ولي خودشو کنار نکشيده. داره سالمتر از من و خيلي از دور و بريهام زندگي ميکنه. به جاي غرغر کردن، ‌به جاي بدو بيراه گفتن به زمين و زمان و به جاي مقصر شمردن روزگار، روزهاش رو زندگي ميکنه و به قول خودش از تک تک لحظه هاي اون لذت ميبره. خودش ميگفت مهم اينه که عليرغم همه رنجهايي که کشيده، ايستاده. ايستاده و دونه دونه سنگهاي سر راهش رو کنار زده. با اين کارش سعي کرده مسير رو علاوه بر خودش براي بقيه دوستاش هم باز کنه
اولش خيلي چيزا بود که ميخواستم راجع به اين موضوع بنويسم ولي ديدم نوشتنش سخته و از زبون من بيشتر شبيه شعار ميشه چون من هنوز به اون ايمان و باوري که ترانه بهش اشاره ميکرد نرسيده-م و نميدونم هيچ وقت هم برسم يا نه
کاش برسم. اي کاش برسم

راستي نميفهمم چرا مجري اين برنامه اينقدر سعي ميکنه گستاخ به نظر بياد؟ چرا اينقدر بي ادبانه سوال ميپرسه؟ چي رو ميخواد ثابت کنه؟ چرا راديو تلويزيون نميتونه تعادل رو نگه داره ؟ مجري برنامه هاش يا از اين ور بوم افتاده-ن يا از اون ور. يا اينقدر تملق و مجيز مهمون رو ميگن که آدم حالش بد ميشه يا اينکه سعي ميکنن تا جايي که ميتونن حال دعوت شونده رو بگيرن.شما ميدونين حکمتش چيه؟

هیچ نظری موجود نیست: